شهسوارا، ز من سوخته خرمن مگذر
تا سرم خاک نسازی ز سر من مگذر
خون کس دامن پاک تو نگیرد هرگز
از سر کشته خود برزده دامن مگذر
در دل تیره اگر میگذری دوری نیست
نور چشم منی از دیده روشن مگذر
سر من گفت عدو لایق فتراک تو نیست
از سر دوست ببدگویی دشمن مگذر
آتشی می فکند روی تو در خرمن گل
ای گل تازه عرق کرده به گلشن مگذر
تاب دود دلت از سینه اهلی نبود
تو گل گلشن جانی سوی گلخن مگذر