اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد

تیر مراد در دل شب بر نشانه زد

با آفتاب خویش شود همنفس چو صبح

در عشق هرکه یکنفس عاشقانه زد

شکر لبان نهند بر این آستانه روی

خوش وقت آنکه بوسه برین آستانه زد

جان در بهای صول چه باشد بهانه ایست

عاشق در وصال ترا زین بهانه زد

خواهد دمید صبح وصال از شب فراق

ساقی بیا که زهره سحر این ترانه زد

از بسکه سوختی دل اهلی ز داغ هجر

آتش چو لاله از دل چاکش زبانه زد