اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

گذر ز حسن خوش این بت پرست پیر ندارد

گذشت از همه عالم و زین گزیر ندارد

نکرد گوشه ابرو بسوی گوشه نشینان

کمان ابروی او میل گوشه گیر ندارد

چو غنچه این دل نازک درون پرده دلهاست

که تاب زحمت پیراهن حریر ندارد

شهان فقیر نوازند، ه ازین شه خوبان

که گوشه نظری با من فقیر ندارد

کجا کند به اسیران نگه که نرگس مستش

بهیچ گوشه نه بیند که صد اسیر ندارد

دلا، چو پیر شدی بگسل از وصال جوانان

که سرو قد جوانان هوای پیر ندارد

چه سود اهلی اگر ذره ذره خاک رهی هم

که آفتاب تو یکذره دلپذیر ندارد