اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن می‌شود

از مردم آلوده‌دل آلوده‌دامن می‌شود

آه از شب هجران من وین حسرت و حرمان من

چند آشنای جان من بیگانه از من می‌شود

شب‌ها که منبی آن پسر آهی برآرم از جگر

همسایه را نور سحر روشن ز روزن می‌شود

بر روی آن زیبا صنم گر چشم دوزد دشمنم

از سوز غیرت بر تنم هر موی سوزن می‌شود

تا حسن او بر جا بود شور و فغان ما بود

از خوشه‌چین غوغا بود هرجا که خرمن می‌شود

آن عشوه‌جوی تندخو گر بیندم یک ره به کو

با من ز رشک مهر او صد دوست دشمن می‌شود

اهلی من او را مایلم از گل چه باشد حاصلم

آتش‌پرستم گر دلم مایل به گلشن می‌شود