اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

گه بصلحند این بتان گه رسم جنگی مینهند

دلربایان دام دل هردم برنگی می نهند

بهر شیرین گر بتلخی رفت فرهاد از جهان

نام او باقی است تا سنگی بسنگی می نهند

هم عفا الله زان وفاداران که بر ریش دلی

مرهمی گاهی به پیکان خدنگی می نهند

عاشقانرا شرط باشد بیخ خود کندن نخست

گر بنای عشق بر ناموس و ننگی می نهند

بی دلانرا از دهان خود به موسی دست گیر

کاین گرفتاران قدم در راه تنگی می نهند

نشنوند از ناز خوبان ناله اهلی چو چنگ

گرچه مستان گوش بر آواز چنگی می نهند