اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد

آنشوخ هرچه کرد هم از یک نگاه کرد

ای شاه حسن در دل ویران ز عشق تست

گنجی که صدهزار گدا پادشاه کرد

من بی تو چون زنم دم خوش؟ کاتش غمت

در سینه هر نفس که زدم دود آه کرد

جای فرشته نیست چه جای پری وشان

در خلوت دلم که غمت تکیه گاه کرد

چند از خیال خط تو مشق جنون کنم

سودا ببین که نامه عمرم سیاه کرد

کافر دلم بعشق دو زنارت ایصنم

یکرنگ کفر گشت و خدا را گواه کرد

منت ز آفتاب نبرد از فرشته هم

اهلی که سایه سگ این در پناه کرد