گر کاکلی بتان بسر خود رها کنند
صاحبدلان تفرج صنع خدا کنند
پر دل منه بوعده خوبان که این گروه
از صد هزار وعده یکی را وفا کنند
آن به که پیش دوست نگویند حال من
ترسم حکایتم بشکایت ادا کنند
زان زنده است شمع که میرد بپای دوست
گر سر کشی سرش از تن جدا کنند
حاجت بکعبه رفتن و حج قبول نیست
گر حاجت شکسته دلی را روا کنند
من آن کنم که دوست پسندد نه دشمنان
خواهی کنند غیبت و خواهی ثنا کنند
اهلی صبور باش درین کوره گداز
مس پاره وجود ترا کیمیا کنند