مست رفتی و ز شوقت جگرم چاک بماند
دل بخون غرقه از آن روی عرقناک بماند
همه از مهر تو چون ذره بر افلاک شدند
دل بی طالع ما بود که در خاک بماند
روز مردن نشدی نخل سر تابوتم
در دلم حسرت آن قامت چالاک بماند
مردن از زهر جفایت بدلم تلخ نبود
تلخی آن بود که در حسرت تریاک بماند
اهلی آن گل شد و ما را برقیبان بگذاشت
زان گلستان به حببان خس و خاشاک بماند