شد سگش یار رقیب و جور با خود میکند
با بدان هر کو نکویی میکند بد میکند
سرو من در باغ و نگشاید در من باغبان
باغبان هم ناز بر من زان سهیقد میکند
در بیابان عدم سر مینهم دیوانهوار
زلف چون زنجیر او بازم مقید میکند
می زدن کی از سفال آن سگ کو حد ماست
ما چه سگ باشیم او خود لطف بیحد میکند
سر بنه بر آستان او به امید قبول
گر قبولت میکند اهلی و گر رد میکند