اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

ناقه لیلی که سر در کوه و هامون می‌کند

در بن هر خار جستجوی مجنون می‌کند

گوش بر افسانه من خلق را دفع ملال

این حکایت‌ها که من دارم جگر خون می‌کند

زنده‌ام من از غم دل پس دلی کو بی‌غم است

یارب او زندگانی در جهان چون می‌کند

خار خارم می‌دهی از رشک زان دورم که تو

با تو بودن جان من در دل افزون می‌کند

حال گفتن با تو اهلی را ندارد فایده

حالیا دردی ز دل یکباره بیرون می‌کند