با همه شاد و ملول از من بیچاره شود
بیم آنست کزین غصه دلم پاره شود
آنکه ناشسته لب از شیر چنین میکشدم
وای بر جان من آنروز که میخواره شود
غم جان نیست مرا گر کشد از خوی بدم
جان فدایش غم از آنستکه خو کاره شود
تا کی آن زلف سیه دل که پریشان بادا
عاشق سوخته را مانع نظاره شود
از گرفتاری اهلی چه ملول است ایکاش
یک اشارت کند از غمزه و آواره شود