بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد
یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد
کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
خواهم آخر مو کشان در حلقه زنار شد
کس چه میداند چه خون خورد آهوی مشکین نفس
تا گره های دل او نافه تاتار شد
غمزه ات گفتا طبیب درد بیماران منم
نرگس رعنا ز درد این سخن بیمار شد
من که در خون میتپم با من که خواهد دوست گشت
هر که دید احوال من از دوستی بیزار شد
کار اهلی چند جان کندن بود از دست دل
عاقبت چون کوهکن دست و دلش از کار شد