اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

چشم مجنون هرچه بیند صورت لیلی بود

خوش بود صورت پرستی گر بدین معنی بود

من ز آب و رنگ حسن ساقی خود یافتم

آنچه فیض آب خضر و آتش موسی بود

گو بمیر افسرده دل کاین نکته با من شمع گفت

هر که از داغی نسوزد مردنش اولی بود

زان خوشم با کنج غم کز رشک غیر آسوده ام

دوزخی کاسوده باشم جنت اعلی بود

هر که با مشکین غزالان همچو مجنون خو گرفت

میرمد ز آنجا که بوی مردم دنیی بود

چاک دل نتواندم بی غمزه یی زلف تو دوخت

رشته مریم اگر با سوزن عیسی بود

در دو عالم گر نباشد مایه شادی غمت

خاطر اهلی ملول از دنیی و عقبی بود