گویند شب جمعه مخور می که غم آرد
این هیچ تعلق به شب جمعه ندارد
آبی اگر از می به رخ کار نیارم
از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد
کار دل ما راست شد از زلف کج دوست
آن کار مبادا که خدا راست نیارد
بحر اینهمه طوفان نکند همچو تو ای چشم
ابر اینهمه مانند تو سیلاب ندارد
کار همه اهلی چو زر از دولت او شد
من آن مس قلبم که به هیچم نشمارد