اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

بر من از دورش به نوبت ساغر می می‌رسد

نوبت ما یارب از دور فلک کی می‌رسد

مرهمی تا کی رسد بر ریش دل از لعل او

حالیا زان غمزه‌ام زخم پیاپی می‌رسد

عاشق لب‌تشنه را از ساقی دور فلک

دیده پرخون می‌شود تا جرعه‌ای می می‌رسد

در تحمل جان سخت من چو سنگ خاره است

زین همه سختی که بر جان من از وی می‌رسد

باد اگر بر استخوانم می‌وزد از سوز دل

آتش سوزنده را مانَد که بر نی می‌رسد

صبر کن از زخم دل اهلی که آن ابروکمان

مرهمی گر می‌نهد صد ناوک از پی می‌رسد