اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

کلک قضا که صورت ابروی او کشید

مدی ز مشک بر سر آهوی او کشید

مشکین غزال من ز بر من چه میرود

چون در کمند عشق مرا موی او کشید

شیرین مگر بشربت کوثر کند خدای

این تلخیی که جان من از خوی او کشید

مشنو که کلک صنع بدین نازکی دگر

سروی بشکل قامت دلجوی او کشید

روی گل ارچه باد بصد گونه سرخ ساخت

صد گونه انفعال گل از روی او کشید

مارا ز اوج عرش بدین قعر چاه غم

هاروت وار نرگس جادوی او کشید

مشق جنون زنیم که حرفی مگر توان

در گوش او ز سلسله موی او کشید

در بزم او چه تحفه برد اهلی گدا

جانی که داشت پیش سگ کوی او کشید