هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون میرود
کس نمیداند که از آشفتگی چون میرود
پای رفتن نیست عاشق را کزین در بگذرد
میفشاند سیل اشک از چشم و در خون میرود
پیش لیلی گر رود از چشم مجنون خون چه شد
آه از آن ساعت که او از چشم مجنون میرود
جان نکو بیرون کن از تن تا درآیم در دلت
چون تویی ای جان من از خویش بیرون میرود
خون من دامان گردون چون شفق خواهد گرفت
بس که خون دل ز چشم از جور گردون میرود
چرخ اگر بدمهر شد کس را نکرد از مهر منع
بر من از جور فلک ظلم تو افزون میرود
گر به افسون چارهٔ بیچارگان سازد حکیم
کور مادرزاد اهلی کی به افسون میرود