ترک دین بهر تو چون عاشق مسکین ندهد
کفر باشد که برای تو کسی دین ندهد
رسم عادت بهل ایخواجه که افتاده عشق
ترک معشوق پی ملت و آیین ندهد
دست در دامن گل زن که خس و خار چمن
گر صدش آب دهی سنبل و نسرین ندهد
هم می کوثر و هم آب عنب جوی که دوست
نه کریمی است که گر آن ندهد این ندهد
تا نشویی دهن از سرکه ابرو ترشان
هرگزت ساقی ما شربت نوشن ندهد
طوطی ساده دل آموخت ز آیینه سخن
کس بمرغ چمنی عشق تو تلقین ندهد
قصه شوق بگو اهلی و اندیشه مکن
سخن راست کرا زهره؟ که تمکین ندهد