اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

ترک دین بهر تو چون عاشق مسکین ندهد

کفر باشد که برای تو کسی دین ندهد

رسم عادت بهل ایخواجه که افتاده عشق

ترک معشوق پی ملت و آیین ندهد

دست در دامن گل زن که خس و خار چمن

گر صدش آب دهی سنبل و نسرین ندهد

هم می کوثر و هم آب عنب جوی که دوست

نه کریمی است که گر آن ندهد این ندهد

تا نشویی دهن از سرکه ابرو ترشان

هرگزت ساقی ما شربت نوشن ندهد

طوطی ساده دل آموخت ز آیینه سخن

کس بمرغ چمنی عشق تو تلقین ندهد

قصه شوق بگو اهلی و اندیشه مکن

سخن راست کرا زهره؟ که تمکین ندهد