اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند

مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند

بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن

آیین نوبهار بیاد تو بسته اند

از خاک کشتگان غمت لاله می دمد

یعنی هنوز ز آتش داغت نرسته اند

بیچاره عاشقان که ز دست تو روی زرد

همچون گل دو رنگ بخوناب شسته اند

اهلی که مرغ هر چمنی بود شد کنون

ز آنها که پا شکسته بکنجی نشسته اند