یکی گربه در خانهٔ زال بود
که برگشته ایام و بد حال بود
دوان شد به مهمانسرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر
چکان خونش از استخوان، میدوید
همی گفت و از هول جان میدوید
اگر جستم از دست این تیر زن
من و موش و ویرانهٔ پیرزن
نیرزد عسل، جان من، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست