سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۰ - حکایت

یکی گربه در خانهٔ زال بود

که برگشته ایام و بد حال بود

دوان شد به مهمان‌سرای امیر

غلامان سلطان زدندش به تیر

چکان خونش از استخوان، می‌دوید

همی گفت و از هول جان می‌دوید

اگر جستم از دست این تیر زن

من و موش و ویرانهٔ پیرزن

نیرزد عسل، جان من، زخم نیش

قناعت نکوتر به دوشاب خویش

خداوند از آن بنده خرسند نیست

که راضی به قسم خداوند نیست