اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

زاهد، مرا که بیدل و دین آفریده اند

عیبم چه میکنی که چنین آفریده اند

روی تو بود قبله گه آسمانیان

روزی که آسمان و زمین آفریده اند

آه این چه قسمتست که هر محنتی که هست

از بهر عاشقان حزین آفریده اند

هرگز زمهر چرخ ندیدیم غیر کین

مهر سپهر را پی کین آفریده اند

اهلی ز گفتگو نتواند خموش شد

چون بلبلش برای همین آفریده اند