اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

هرکه مست تو نشد جام شرابش ندهند

بخدا گر همه خضرست که آبش ندهند

صورت خوب تو کز دیده ما پنهان است

گنج حسن است نشان جز بخرابش ندهند

وه که این سنگدلان صید جگر تشنه خود

بکشند وز دم آبی به ثوابش ندهند

سخن ناصح ما نیست بجز توبه ز عشق

گر سخن این بود آن به که جوابش ندهند

هر کرا باده دهند از لب خود نوش لبان

جز دل سوخته خویش کبابش ندهند

خلوت تیره اهلی که تو دوزخ شمری

خوش بهشتی است اگر خلق عذابش ندهند