در چنگ غمت سخت اسیرم چه توان کرد؟
راضی بهلاکم چه نمیرم چه توان کرد؟
بی زر نتوان دامن یوسف بکف آورد
مسکین من محروم فقیرم چه توان کرد؟
در روز جوانی نزدم صید مرادی
امروز که افتاده و پیرم چه توان کرد؟
گیرم که شفابخش شود لعل تو روزی
آن روز که درمان نپذیرم چه توان کرد؟
هرچند که من کوه غمم در صف عشاق
در چشم رقیب تو حقیرم چه توان کرد؟
گر کار بجان میرسد از جان گذرم هست
وز لعل لبت نیست گریزم چه توان کرد؟
در بند غم او جگرم سوخت چو اهلی
با اینهمه چون پند نگیرم چه توان کرد؟