اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

تا دل سر زلف یار گم کرد

سر رشته اختیار گم کرد

دل در غم یار پر شود گم

بیچاره دلی که یار گم کرد

عقل از می عشق مست گردید

سرمایه اعتبار گم کرد

ای مرغ ز زیرکی مزن لاف

کان گل چو تو صد هزار گم کرد

در خاک مگر قرار یابد

هرکو دل بیقرار گم کرد

سرمایه روزگار اهلی

زان فتنه روزگار گم کرد