اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

خرم دلی که ره بسر کار خویش برد

گوی مراد تا بتوانست پیش برد

قارون چه کرد با همه گنج زری که داشت

نادان مشقت از همه یکباره بیش برد

از صد یکی بمشرب مقصود برد راه

وان ره که برد با همه آیین و کیش برد

آنکس حکیم بود که دانسته وا گذاشت

نوش جهان بمردم و خود زخم نیش برد

دشمن نبرد بار بمنزل به سروری

اهلی باین شکستگی و پای ریش برد