معلم را بگو فریاد از آن شوخ
ز شوخی کشت شهری داد از آن شوخ
ازین شیرینی گفتار ترسم
که صد شیرین شود فرهاد از آن شوخ
جفایی میکند کز صد وفا به
از آن با صد غمم دلشاد از آن شوخ
به یادش میخورم صد کاسه خون
به هر مجلس که آرم یاد از آن شوخ
سرای مهر را اهلی بنا کرد
بنای جور شد بنیاد از آن شوخ