اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست
ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست
یکی به کفر خوش است و یکی به دین شادست
من از خیال تو پروای کفر و دینم نیست
نشان پای سگان تو گلستان من است
به غیر ازین ز دو عالم گلی زمینم نیست
کدام شب که نه دست دعاست بر فلکم
کدام روز که بر خاک ره جبینم نیست
به غیر ناله چو مجنون نماند همنفسم
به جز سگان درت هیچ همنشینم نیست
ز طوف کوی تو پروای جنتم نبود
ز دیدن تو نظر سوی حور عینم نیست
نظر به گنج زر از گریه کی کنم اهلی
کدام گنج که در کنج آستینم نیست
آیینه است دوست گرت رشک غیر ازوست
در غیر او مبین که نبیند به غیر دوست
ای شهسوار حسن تو چوگان ز زلف ساز
کافتاده در ره از سرما صدهزار گوست
در قبضه مراد تو باشد اگر مرا
یک مشت استخوان چو کمان است زیر پوست
گاهی نگه کنی به من ای آروزی جان
لیکن نه آن نگه که مرا از تو آرزوست
مژگان خونچکان من است این به گرد چشم
یا سرخ بید هر طرفی بر کنار جوست
اهلی غزال مشکفشانی است کلک تو
کز نافههای او همه آفاق مشکبوست