اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

یکشب که در فراق جمال تو دلبرست

باصد هزار روز قیامت برابرست

با دوست گر سخن ز مسیحا رود خموش

کز هرچه میرود سخن دوست خوشترست

بازآ که چشم صید بتکبیر تیغ تو

چون گوش روزه دار بر الله اکبر است

از بزم ما بصدق دل دیگران مرو

بنشین که گر تو جان طلبی هم میسرست

باور مکن که مرده آب خضر بود

آنرا که زندگی ز لب روح پرورست

آتش پرست را ز می آتشین چه غم

گر آتش است بر دل او آب کوثر است

زان لعل شکرین سخنی بس بود مرا

اهلی نه طوطی است که در بند شکرست