اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست

آهی است که از سینه خونین کفنی خاست

پروانه صفت آتش غیرت جگرم سوخت

هرگه که از آن شمع بمجلس سخنی خاست

بر محنت فرهاد بسی گریه که کردم

هرجا که صدای طبر کوهکنی خاست

بی باده من امروز بسی تازه دماغم

بویی مگر از جانب گل پیرهنی خاست

حال شب اهلی چه شناسی تو که هر صبح

چون گل ز برت غنچه لبی سیم تنی خاست