اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست

چه رسد بما ازین خوان عدسی و صد خلیل است

به بهشت و سلسبیلم چه دهی تو وعده، مارا

تو بهشت حسنی و می زکف تو سلسبیل است

پی دفع چشم زخمت نبود به نیل حاجت

که بمصر حسن رویت خط سبز به زنیل است

سرم ار ربود تیغت بقیامتت نگیرم

که بشرع عشقبازی سر و خون ما سبیل است

نشنیده یی که مجنون بقبیله تیغ چون زد

بمحبتت که اهلی بوفا از آن قبیل است