اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

کشتهٔ تیرت که ازوی استخوان‌ها مانده است

گرچه خود رفت از میان اما نشان‌ها مانده است

حسرت درد تو با من ماند و جان و دل نماند

شکر ایزد گرچه آن‌ها رفت این‌ها مانده است

گر پرد بر خاک ما مرغ هوا گردد کباب

بس که در خاکستر ما سوز جان‌ها مانده است

تا ابد عشق من و حسن تو ماند در میان

زانکه در هر گوشه از ما داستان‌ها مانده است

گر نماند از بار محنت اهلی مجنون‌صفت

باری از عشق تو نامش بر زبان‌ها مانده است