اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست

چکند با کشش دل که میانمن و اوست

غایت مهر و وفا داری من می بیند

ناز او با من از آن است نه از تندی خوست

با که گویم غم بدخویی آن مایه لطف

که ببخت من شوریده چنین عربده جوست

ایکه سر تا قدمت جمله نکو می بینم

اینکه باما بسر جور و جفایی نه نکوست

صوت بلبل نبود غیر دعا گویی گل

گوش کن ناله اهلی و مگو بیهده گوست