اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

نه که در کوی تو جز من دگری گمره نیست

هیچکس ز آمدن و رفتن خود آگه نیست

سر نتابم زدر میکده تاخاک شوم

که سری نیست که خاک ره این درگه نیست

نخل مقصود من سوخته کوته دست

خوش بلندست ولی دست دعا کوته نیست

زاهد از میکده مارا سوی مسجد طلبید

دلق آلوده ما لایق بیت الله نیست

نیست حاجت بنصیحت که مرو از در دوست

کاین چنین اهلی دلسوخته هم ابله نیست