صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظر است
از خریداران به یک دیدن محبت ظاهر است
گر کنی زینگونه در کار محبان زهر چشم
چشم تا بر هم زنی کار حریفان آخر است
نقش ابروی ترا تا قبله دل ساختم
کافرم ای بت گرم نقشی دگر در خاطر است
شور و مستی از من و جور و جفا عیب از تو نیست
عشق و مستوری و حسن دلنوازی نادر است
دل به درد و غم نهادم لاجرم شادم ز بخت
شاد باشد هرکه او بر بخت و روزی شاکر است
کس نمیبینم که از دردت ندارد نالهای
اینقدر باشد که اهلی دردمندی صابر است