اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

تو پیش چشم منی چشم من پر آب از چیست

چو دل بوصل تو آسود اضطراب از چیست

ز شوق آن لب میگون دلم کباب بود

تو آتشم زده یی ورنه دل کباب از چیست

گرفت چاشنیی از لب تو ساغر می

وگرنه بیهشی خلق در شراب از چیست

غم از حساب قیامت مگر نداری تو

وگرنه با منت این ظلم بی حساب از چیست

چو آفتاب برت کم ز ذره خاکست

بخاکیان درت ناز آفتاب از چیست

چو گنج حسن شدی حال دل خراب مپرس

تو خود ببین که دل زار ما خراب از چیست

حدیث حسن بتان گر نمیکنی اهلی

بکنج صومعه فریاد شیخ و شاب از چیست