اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

چشم تو دگر در پی صید دل و جان است

صیادیت از دیدن دزدیده عیان است

گر داشت پری چون تو جمالی چه نهان داشت

پیداست که از شرم جما تو نهان است

حال دل بیچاره مگر جان بتو گوید

با دوست حکایت نه سرو کار زبان است

بوی تو نشان میدهدم ناله پر درد

هر ناله که از درد برآید به نشان است

مرهم بنهم بر دل و زخمم مزن از طعن

کین زخم زبان سخت تر از زخم سنان است

گیرم بت چین جان دهد آرایش حسنش

من کشته آن ساد رخم کلفت جان است

می بارد ازین مغبچگان طرفه غزالی

اینست درین مردم و اهلی سگ آن است