اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

گر کوه تحمل کسی از بار ستم نیست

در عشق تو ثابت قدم آن سست قدم نیست

پیشت فلک از بار غمت خم شده چون ماست

در دور تو آزاده کس از بار ستم نیست

پیش تو وجود و عدم ما چه تفاوت

در کوی بتان نیست وجودی که عدم نیست

پروانه اگر سوخت بر او شمع بگرید

آن شمع نگاهش بمن سوخته هم نیست

جان بنده ساقی که دهد می بتواضع

در مشرب ما هیچ به از خلق و کرم نیست

هر زخم غمی مرهم لطفی ز پی اوست

دل بد مکن از زهر غم یار که غم نیست

اهلی بجز این کز تو بشد پای بزنجیر

هیچش دگر از دولت سودای تو کم نیست