اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است

کشت مرا نگاه تو این چه نگاه کردن است

طاعت من همین بود کز تو بقبله بنگرم

زانکه نظر بغیر تو عین گناه کردن است

گرنه بعشق زنده شد عمر حضر چه فایده

بی رخ دوست زندگی عمر تباه کردن است

هست به آه و ناله خوش خاطر دردمند عشق

حاصل درد عشق هم ناله و آه کردن است

چند چو اهلی از غمت مشق جنون کنم به شعر

ترک کنم که بیش ازین نامه سیاه کردن است