اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

گرنه بر غم عاشقان کار جهان مشوش است

خار چراست یار گل مرغ چرا در آتش است

داغ درون چو لاله ام هیچ نگه نمیکنی

این نگری که ظاهرم چهره بخون منقش است

جانب کعبه ام مخوان کعبه کجا و من کجا

قبله من که عاشقم روی بتان مهوش است

بر محک وفا زدم روی جهانیان همه

نیست بغیر جام می همنفسی که بی غش است

اهلی،از آن نفس که شد بنده کوی نیکویان

از همه غصه شادمان با همه ناخوشی خوش است