اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

هرچند که یوسف بجمال از همه بیش است

حسن نمکین تو بلای دل ریش است

چون گل همه تن آب حیاتی تو ولیکن

چون خار دل آزار رقیبت همه نیش است

در دوستی مدعیان نیست جز آزار

هر کو ببدان دوست شود دشمن خویشست

دشمن ببرادر صفتی دوست نگردد

یوسف نگر ای مه که چه آزرده خویش است

مارا چه غم از مهر تو گر کم شد اگر بیش

کوته نظران را نظر اندر کم و بیش است

کام دلم ایکافر بدکیش کرم کن

آخر چو ترا مهر و وفا در همه کیش است

در کوی تو اهلی چه بود از همه واپس

زیرا که بجانبازی و مهر از همه پیش است