اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

شمع را پیش رخت اشک نیاز اینهمه چیست

گرنه سر گرم تو شد سوز و نیاز اینهمه چیست

صد کنار از غم سرد تو پر آب است ز اشک

بکناری بنشین شوخی و ناز اینهمه چیست

گر بمحراب حقیقت بود ابروی بتان

سجده اهل حقیقت به مجاز اینهمه چیست

ای خضر گر نشوی کشته آن آب حیات

خود بگو خاصیت عمر دراز اینهمه چیست

ماچو در پای تو نقد دو جهان یافته ایم

چشم شوخ تو بما شعبد باز اینهمه چیست

اهلی،آن عهد شکن گرنه پشیمان زوفاست

خشم و نازش بمن غمزده باز اینهمه چیست