چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
فروغ معنی من زنور طلعت اوست
مرا که گفت و شنید فرشته پروا نیست
چه جای دردسر ناصحان بیهده گوست
بلاست دل بتو دادن قیاس عقل اینست
ولی جمال تو بیش ز قیاس ما دلجوست
بیاو گشت چمن کن که دل برد از دست
چو نوخطان سبزی که باز بر لب جوست
ز سنبلت دل اهلی چو نافه سوخت از آن
هر آن نفس که بر آرد نسیم مشکین بوست