اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت

گل هم زخون دیده من رنگ برگرفت

خوش آنکه یار زهره جبین گشت ساقیم

آخر نهاد جام می و چنگ برگرفت

من ناتوانم از ره من کعبه مراد

رنج ره و مشقت فرسنگ برگرفت

آشفته ساخت چو سگ دیوانه ام رقیب

کز هر طرف که دید مرا سنگ برگرفت

جان بلاکش از تن اهلی چو رخت بست

صد گونه محنتش ز دل تنگ برگرفت