اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست

بیقرارم دور ازو یکدم قرارم آرزوست

کار او جور است بامن جان بنومیدی کنم

ورنه چون شد مهربان بوس و کنارم آرزوست

زندگی می بایدم چندانکه میرم پیش او

ورنه دیگر بهر چه کارم آرزوست

اختیار از دست از آن دادم بمستی ای حریف

کامشب از می گریه بی اختیارم آرزوست

حال من اهلی نگر کز درد آن نامهربان

آرزو دارم بمرگ و صد هزارم آرزوست