سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت
برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت
توسن عشق است تندودست تدبیرست سست
عقل نتواند عنان بر عاشق شیدا گرفت
تازه شد بر ما جنون از خط نوخیزت ولی
عاشق دیوانه را از نورگ سودا گرفت
شد دل دیوانه در چاه زنخدانت اسیر
یوسف اندر چه فتاد و کار او بالا گرفت
ساقیا می ده که ما هم مست و هم دیوانه ایم
محتسب بر ما چه گیرد کی بود بر ما گرفت
اهلی از جان درگذر تا کوی او منزل کنی
ای خوش آن کز جان گذشت و کوی جانان جا گرفت