سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت
برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت
توسن عشق است تندودست تدبیرست سست
عقل نتواند عنان بر عاشق شیدا گرفت
۳
تازه شد بر ما جنون از خط نوخیزت ولی
عاشق دیوانه را از نورگ سودا گرفت
شد دل دیوانه در چاه زنخدانت اسیر
یوسف اندر چه فتاد و کار او بالا گرفت
ساقیا می ده که ما هم مست و هم دیوانه ایم
محتسب بر ما چه گیرد کی بود بر ما گرفت
اهلی از جان درگذر تا کوی او منزل کنی
ای خوش آن کز جان گذشت و کوی جانان جا گرفت