اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

تا ابد عاشق حسن توام از روز الست

از ازل تا به ابد عشق من و حسن تو هست

اشک همچون می لعل از نظرم چیست روان

شیشه دل اگر از سنگ جفایت بشکست

گر مشرف نکنی گوشه مخمور فراق

گوشه چشم فکن باری از آن نرگس مست

نوشدار وی وصالی بچشان عاشق را

تا نرفتست ز زخم اجلش کار ز دست

هرکه چون شمع گرفت آتش عشق تو درو

تا سرش خاک نشد پیش تو از پا ننشست

دامی از رشته جان ساخته ام زان امید

کافتد از بحر کرم ماهی وصل تو بشست

اهلی از دار فنا سر مکش از پستی طبع

که سرافراز نشد هیچکس از همت پست