اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

گر کند ابر کرم میل تن خاکی ما

چه تفاوت کند آلودگی و پاکی ما

ما به دیدار تو ای ساقی جان دل‌شادیم

نه که از هستی جانست فرحناکی ما

با وجود تو بر ما همه عالم عدم است

با وجود عدم فهم و کم‌ ادراکی ما

دوستان چاک گریبان حریفان دوزند

هیچ رحمی نکند کس به جگر چاکی ما

عاشق مردن خویشیم چو پروانه مست

عقل دیوانه شد از مستی و بی‌باکی ما

او که صید دل ما کرد چنان راند سمند

که به گردش نرسد چستی و چالاکی ما

عاقبت در طلب گوهر وصلش اهلی

غرقه بحر فنا گشت تن خاکی ما