اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

بهل حکایت شیرین به کوهکن ما را

چراغ مرده چه پرتو دهد دل ما را

رخ تو زنده کند مرده وین عجب نبود

چه کم ز معجز عیساست روی زیبا را

کسی که پیش تو میرد مسیح را چه کند؟

که بر شهید تو رشک است صد مسیحا را

ز ماه و خور که شکیبد؟ تو روی خود بنما

که تا شکیب دهی جان ناشکیبا را

نگه به سرو گلستان کجا کند هر کس

که دیده است خرام تو سرو رعنا را

به خاک پای تو، کین خوشه‌چین خرمن تو

به نیم‌جو نشمارد نعیم دنیا را

ز دام شید تو ای شیخ، اهلی آزادست

حدیث شید مگو عاشقان شیدا را