الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها
ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
از آن روزست در دلها خیال دانه خالت
که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها
فغان ای کعبه جانها که در راه تمنایت
چو مور از ضعف شیران را به هر گام است منزلها
درین وادی مکن ای ساربان آرایش محمل
که در خون شهیدان غرقه خواهی دید محملها
ز اشک گرم ما بحر کرم یارب به جوش آور
وزین گرداب خونافکن گرفتاران به ساحلها
به جز پیر مغان زاهد، که سازد مشکل ما حل؟
تو دانی حال خود مشکل چه دانی حل مشکلها
پی دنیا و مافیها گرانجانی مکش اهلی
قدح کش گر سبکروحی .....لها