جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۹

از هر که گشت محو تو مستور نیستی

وز هر که بست دل برخت دور نیستی

باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما

چون گشت دیده محو تو مستور نیستی

ضبط نگه ز روی نکو عین ابلهی است

بگشای دیده زاهد اگر کور نیستی